گزیده درس دوصد و هفتاد و یک
بحث همچنان راجع به روایات باب «ما يفصل به بين دعوى المحق و المبطل في أمر الإمامة» است و تا هنوز شش روایت این باب مورد بررسی قرار گرفته است. این درس به حدیث هفتم اختصاص دارد که در مورد سرگردانی هشام بن حکم و مؤمن الطاق در امر امامت است. روایت را ابویحیی واسطی از هشام بن سالم نقل میکند که بعد از وفات امام صادق (ع) او و مؤمن الطاق در مدينه سرگردان بودهاند. هشام میگوید: مردم اطراف عبداللَّه بن جعفر، معروف به عبداللَّه افطح گرد آمده بودند و او را بعد از امام صادق (ع)، صاحبالامر ميدانستند و من با مؤمن الطاق هم نزد او رفتيم و از امام صادق (ع) روايت ميكرد كه آن حضرت فرموده است: امر امامت به پسر بزرگتر ميرسد به شرط اينكه کدام عيبى در او وجود نداشته باشد. هشام میگوید: من و الطاق رفتیم تا یک سلسله مسایلی برای اطمنان از عبدالله بپرسیم و از این رهگذر بفهمیم که او صاحب الامر هست یا نه؟ هشام ادامه میدهد که بعد از پرسش سئوالات و گفتگوها با عبدالله افطح از نزد او گمراهانه بیرون آمدیم و در کوچه پس کوچههای مدینه گریان و سرگردان بودیم. در این هنگام پیرمردى ديدم كه او را نمىشناختم؛ امّا او با دست به سمت من اشاره مىكرد، ترسيدم كه جاسوس منصور دوانيقى نباشد. به هر صورت به آن پیرمرد اعتماد کردیم و او ما را به خانه امام کاظم (ع) راهنمایی کرد و بعد از ورود به آن حضرت عرض كردم: فدایت شوم اجازه میدهید از شما مسایلی بپرسم، چنانچه از پدرت سؤال مىكردم. امام (ع) فرمود: سؤال كنید؛ منتها فاش نكنید كه باعث دردسر میشود. هشام ادامه میدهد از آن حضرت سؤالاتی پرسیدم و متوجه شدم که ایشان دريايى است تمام ناشدنی و وقتی از خدمت امام کاظم (ع) بیرون آمدم، خودم را هدایتیافته یافتم.
کلیدواژه: کتاب حجت، باب «ما يفصل به بين دعوى المحق و المبطل في أمر الإمامة» (روایت 7).