گزیده درس دوصد و هشتاد و دو
این درس پایانبخش روایت طولانی هفدهم باب «ما يفصل به بين دعوى المحق و المبطل في أمر الإمامة» است و استاد درس را از این عبارت آغاز میکند: «قَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَانْطَلَقْتُ حَتَّى لَحِقْتُ بِإِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَوَجَدْتُ عِيسَى بْنَ زَيْدٍ مُكْمَناً عِنْدَهُ فَأَخْبَرْتُهُ بِسُوءِ تَدْبِيرِهِ وَ خَرَجْنَا مَعَهُ حَتَّى أُصِيبَ رَحِمَهُ اللَّهُ ثُمَّ مَضَيْتُ مَعَ ابْنِ أَخِي الْأَشْتَرِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ حَتَّى أُصِيبَ بِالسِّنْدِ ...». در آغاز این روایت اشاره شد که عبداللَّه بن ابراهيم با جماعتى نزد خديجه دختر عمر بن على بن حسين بن على بن ابىطالب میروند تا به وی بهخاطر درگذشت فرزند دخترش تسليت بگويند. وقتی وارد خانه خدیجه میشود، موسى بن عبداللَّه بن حسن را هم در آنجا میبیند كه در گوشهاى نزديك زنان نشسته بوده است. در این روایت بارها به نام موسی برمیخوریم و اوست که این قضیه را در حضور خدیجه نقل میکند و همین موسی با پدرس، عبدالله بن حسن خدمت امام صادق (ع) میرود تا برای محمد بن عبدالله بیعت بگیرد. موسى بن عبداللَّه میگويد: من بعد از شکست قیام بنی حسن و کشته شدن محمد بن عبدالله، نزد ابراهيم بن عبداللَّه رفتم و عیسی بن زید، سرلشکر محمد بن عبدالله در آنجا پنهان شده بود. سپس با برادرزادهام أشتر، عبداللَّه بن محمد بن عبداللَّه بن حسن به راه افتادیم و او نیز در سند كشته شد و من آواره شدم و زمین برایم تنگ شده بود و در هیچ جایی، جا و مکان نداشتم و در همین موقع به ياد سخن امام صادق (ع) افتادم. در ادامه موسی بن عبدالله به داستان رفتنش نزد مهدى عباسى که به تازگی خلیفه شده بود، نقل میکند و از او اماننامه میگیرد. موسى بن عبد اللَّه ادامه میدهد که در آنجا یک دروغ هم به امام جعفر صادق (ع) بستم و گفتم او به من امر كرد كه به تو سلام برسانم و فرمود: او پيشواى عدالت و سخاوت است. استاد در این درس به روایت هجدهم نیز میپردازد. این حدیث به این پرسش، پاسخ داده است که آیا قیام شهید فخ مورد تایید امام کاظم (ع) بوده است یا نه؟
کلیدواژه: کتاب حجت، باب «ما يفصل به بين دعوى المحق و المبطل في أمر الإمامة» (روایات 17 ـ 18).