گزیده درس سیصد و هشتاد و چهار
بحث در روایات باب «مَولِدِ أبِی مُحَمَّدٍ الحَسَن بنِ عَلِی (ع)» است و استاد بخشی از روایت اوّل این باب را در جلسه قبلی بررسی کرد و بخشی دیگر آن را در این درس ترجمه و تبیین میکند. ایشان درس را از عبارت ذیل شروع میکند: «حَتَّى كَانَ اللَّيْلُ وَ كَانَتْ عَادَتُهُ أَنْ يُصَلِّيَ الْعَتَمَةَ ثُمَّ يَجْلِسَ فَيَنْظُرَ فِيمَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ مِنَ الْمُؤَامَرَاتِ وَ مَا يَرْفَعُهُ إِلَى السُّلْطَانِ فَلَمَّا صَلَّى وَ جَلَسَ جِئْتُ فَجَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَيْسَ عِنْدَهُ أَحَدٌ فَقَالَ لِي يَا أَحْمَدُ لَكَ حَاجَةٌ قُلْتُ نَعَمْ يَا أَبَهْ ...». سخن در احوالات امام حسن عسکری (ع)، آن هم در روایت اوّل است. سخن از اینجا شروع میشود که احمد بن عبيد اللَّه بن خاقان، یکی از دشمنان سرسخت على و اولادش بود و ریاست املاك و خراج شهر قم را برعهده داشت. روزى در مجلسی او از علويان و مذهبشان سخن به ميان آمد. همین شخص گفت: من در سامراء مردى از اولاد على را از لحاظ رفتار، وقار، پاكدامنى و نجابت در خانواده خودش و بنىهاشم همانند حسن بن على بن محمد، ابن الرضا نديدم و نشناختم كه خاندان خودش، بنىهاشم، سرلشكران، وزيران و همه مردم او را بر سالخوردگان و اشراف مقدم بدارند. زيرا من روزى بالاى سر پدرم ايستاد بودم و آن روزى بود كه براى پذيرفتن مردم مينشست، ناگهان دربانان اطلاع دادند که ابومحمد، ابنالرضا دم دروازه است. پدرم با صدای بلند گفت: اجازه دهيد. من تعجب كردم از اينكه در محضر پدرم مردى را به كنيه معرفى كردند، در صورتى كه جز خليفه و وليعهد و نماينده سلطان نزد او به كنيه معرفى نميشد! سپس مردى گندمگون، خوشاندام، نيكو رخسار، خوشپيكر، تازهجوان با جلال و هيبت وارد شد، وقتی نگاه پدرم به او افتاد، برخاست و چند قدم به استقبالش رفت، با آنكه گمان ندارم چنين كارى را نسبت به هيچ بنىهاشمى و سرلشكرى بكند، چون نزديكش رسيد با او معانقه كرد و صورت و سينهاش را بوسيد و دستش را گرفت و روى مسندى كه خودش نشسته بود، او را نشانيد و ... من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: واى بر شما! اين چه شخصى بود كه او را با كنيه به پدرم معرفى كرديد و پدرم با او چنين رفتار كرد؟ گفتند: او از اولاد على است و او را حسن بن على ميگوید و به ابنالرضا معروف است. تعجبم بیشتر شد و در آن روز پريشان و ناآرام بودم و درباره او و آنچه از رفتار پدرم نسبت به او ديده بودم ميانديشيدم تا اینکه شب شد؛ ادامه روایت را استاد در این درس و درس بعدی ارائه میکند.
کافی: کتاب حجت، باب «مَولِدِ أبِی مُحَمَّدٍ الحَسَن بنِ عَلِی (ع)» (روایت 1).